سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب یک هفته پیش از شهادت شهید حسن تهرانی مقدم

یکی از فرماندهان سپاه اخیراً برای ارائه گزارشی در محضر رهبر معظم انقلاب حاضر می شود که در بخشی از این دیدار به خواب جالبی از سردار سرلشکر شهید تهرانی مقدم هم اشاره و آن را برای رهبر انقلاب بیان می کند.این فرمانده سپاه می گوید: شهید مقدم یک هفته پیش از شهادت، خوابی در رابطه با عالم قبر دیده بودند و آن را برای من تعربف کردند.

وی گفت سردار مقدم تعریف می کرد که «من در عالم خواب دیدم از دنیا رفته ام و مردم پس از تشییع جسم مرا در قبر گذاشتند و تشریفات دفن را بجا آوردند. وقتی خودم را درون تنگی قبر احساس کردم ناگهان دنیایی از اضطراب و نگرانی مرا فرا گرفت و ترس از فشار و عذاب قبر وجودم را برداشت.»

این فرمانده به نقل از شهید مقدم افزود: «نمی دانستم چه باید بکنم. فقط دنبال پیدا کردن و عرضه چیزی بودم که مرا از آن فضای ترسناک و زجرآور قبر نجات دهد. به ناگاه این بر زبانم جاری شد که من عزادار و هیئتی اباعبدالله بوده ام و در مجالس عزای ایشان اشک ریخته ام. حب و دلبستگی ام به امام حسین(ع) را که بیان کردم، گویا مقبول افتاد و ناگهان فضای قبر دگرگون شد. فضا پر از نور شد و قبر چنان مزین به انواع تزئینات و اشکال زیبا شد که من شگفت زده شدم.»

 


+ نوشته شـــده در دوشنبه 90 آبان 30ساعــت ساعت 11:5 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
رنج بزرگ

خدایا! چه رنج بزرگی است...
تو می‌دانی که ما چه دردی می‌کشیم؛ پنداری که چون شمع آب می‌شویم ما از مرگ نمی‌هراسیم، اما می‌ترسیم که بعد از ما، ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند!
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود!
عجب دردی... کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم.
آری، یاران همه به سوی مرگ رفته‌اند در حالی که نگران "فردا" بودند.
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان‌های کوچک با خون اینان "خان" شوند؟
نکند جانمایه‌ها برای بی مایه‌های دون "سرمایه مقام" شود... نکند زمین خونرنگ به تسخیر هواداران "نیرنگ" درآید.
نکند شهادت آنها پایگاه "دنائت" بشود؟ نکند میوه درخت فداکاری اینان را صاحبان ریا کاری بچینند؟
نکند جنگ یارانمان به چنگ "فرنگی مسلکان" افتد؟ نکند "خونین کفنان" در غربت بمیرند" تا "خویش باوران غرب" کام گیرند؟

از نوشته‌های شهید مهدی رجب‌بیگی


+ نوشته شـــده در دوشنبه 90 آبان 30ساعــت ساعت 10:25 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر بدهید
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
پیمان شهید

همرزمان شهید قیاس علی حسین خانی محب نقل می نمایند، وقتی که وصیت نامه ی شهید رو از تو ساکش پیدا کردیم و خواندیم در آن نوشته بود:

« خدایا من هم مثل امام خمینی با تو پیمان می بندم که به اسلام و قرآن تو وفادار بمانم و تا آخرین نفس و آخرین گام در راه حسین (ع) قدم بردارم و بر پیمان خویش استوارم . مثل حضرت ابوالفضل می گویم : اگر چندین بار مرا بکشند و باز زنده کنند دست از حمایت امام و مولایم بر نخواهم داشت ! »

ساکش را رسوندیم معراج الشهدا. دشمن آنجا را دوباره بمباران کرده بود و پیکر پاک او هم ترکش خورده بود!


+ نوشته شـــده در شنبه 90 آبان 28ساعــت ساعت 6:20 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
جانباز، ماشین عروس نیست!

لبخند بر لب، چفیه بر دوش، شاخه گل بر دست و ویلچر در زیر پای، تصویری بود که از جانباز بهنام حاجی‌هاشمی در قاب نگاهم نقش بست و به سراغش رفتم.حاجی‌هاشمی پزشک عمومی است. موقع مجروحیت در 26/2/1360 سال آخر دبیرستان بوده و تحصیلاتش را از روی ویلچر دنبال کرده است. آقای دکتر که اینک با یکی از نهادهای نظامی همکاری می‌کند، گفته‌هایش را با جمله‌ای آغاز کرد که حرف دل اغلب بچه‌های جنگ است. «حقیقت را بگویید». حقیقت زندگی یک جانباز یا اصلاً یک معلول، فقط چند روز هفته دفاع مقدس نیست. متأسفانه بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم ما برای بعضی از مسئولان حکم یک اتومبیل را پیدا کرده‌ایم که در برخی از اوقات مانند ماشین عروس تزئین می‌شویم تا مردم مثلاً در روز جانباز یا هفته دفاع مقدس دیداری با ما داشته باشند. اصطلاح «ماشین عروس» را آقای دکتر در پاسخ به سؤال ما در خصوص توجه مسئولان به جانبازان گفت تا جمعی از بازدیدکنندگانی که دورش حلقه زده بودیم را به خنده وادارد. لبخندی که نمونه تلخ آن را خودش نیز بر لب داشت و با چنین حالتی حرف‌هایش را در مورد مشکلات جانبازان ادامه داد: صحبت از زخم‌های بستر، کمردرد، کج شدن مهره‌های ستون فقرات یا تشنج و این چیزها تنها بخشی از عوارض ناشی از مجروحیت نخاعی جانبازان است. از پیش در این مورد صحبت‌های بسیاری شده و به نظر من باید از مشکلاتی که باعث عدم حضور مؤثر جانبازان یا معلولین در سطح جامعه می‌شود صحبت کنیم. از پیاده‌روها گرفته تا اماکن آموزشی، محیط‌های کاری حتی پارک‌ها، وسایل نقلیه و خلاصه هرچیزی که فکرتان به آن برسد، تمهیدات لازم برای حضور یک معلول صورت نگرفته و به همین خاطر است که با وجود شعارهای بسیاری که در خصوص حضور معلولین در اماکن عمومی داده می‌شود، ما برای چنین حضوری بسیار در مضیقه هستیم.صحبت از مشکلات جانبازان چیزی نبود که بتوان در یک دیدار چند دقیقه‌ای همه آن را بیان کرد. این نکته مورد تأکید خود حاجی‌هاشمی هم بود و بعد از آنکه تجربیاتش را در خصوص مشکلات جانبازان در اختیارمان گذاشت و ما هم شاخه گل و جعبه شیرینی‌مان را برگ سبزی تحفه درویش کردیم، نوبت به سؤالی رسید که هرچند بارها تکرار شده است، اما صداقت گفتار امثال حاجی‌هاشمی‌ها لطف خاصی به پاسخ‌شان می‌بخشد که شنیدن چندباره‌اش نیز لطف خاصی دارد.می‌پرسیم اگر به قبل از مجروحیت برگردید باز هم این راه را ادامه می‌دهید؟ می‌گوید: صددرصد! این قضیه چیزی نیست که معادلات سیاسی یا نارضایتی از وضع معیشتی یا عدم رسیدگی فلان مسئول بتواند تغییری در آن بدهد. موضوع کاملاً روشن است. دشمن به ما حمله کرد و ما هم براساس اعتقادات‌مان برای حفظ کشور و نظام‌مان با آن به مقابله برخاستیم. من بچه آبادانم و در عملیات مقدماتی شکست حصر آبادان مجروح شدم. از آب و خاک و اعتقاداتم دفاع کردم و هیچ وقت هم از این کارم پشیمان نیستم.

منبع: روزنامه جوان


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 آبان 15ساعــت ساعت 11:41 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر بدهید
برچسب ها: شهدا و ایثارگران، اجتماعی
راز روزهای بارانی مادر شهید مفقودالاثر

 

یکی بود یکی نبود؛ خورشید در طلوع گرم دیگری از قله‌های سر به فلک کشیده ایلام به مردمان مهربانش لبخند می‌زد که ابرها آرام‌ آرام سقف دوار آسمان را پوشاندند و تیرگی آسمان سایه‌ای بر سر شهر ‌انداخت. همه مردم از تیرگی آسمان دل‌شان گرفت اما دل مادر شهید مفقودالاثر «عبدالمجید امیدی» در اندیشه‌ دیگری بود، او برای هزارمین بار با خود اندیشید که "فرزندش در کجای این گنبد کبود آرام گرفته است ". در همین فکر بود که آهی کشید و چند تار مویی که از درد فراق به سپیدی نشسته را با دست‌ مهربانش زیر روسری که گل‌های نرگس بر آن نقش بسته بود، پنهان ‌کرد؛ از جا بلند ‌شد؛ از پنجره چوبی اتاق، بیرون را ‌نگریست؛ یک لحظه خاطرات دوران کودکی عبدالمجید جلوی چشم‌هایش ‌آمد و با اشک بر گونه‌های جاری شد. یادش آمد که عبدالمجید عاشق باران بود؛ وقتی بوی باران به مشامش می‌رسید، هر طور شده مادر را راضی می‌کرد تا زیر باران برود؛ عشق او به باران بود که دل او را آسمانی کرد، او از زمین دل برید تا به آسمان برود. خاطره آن روزها برای مادر گنجینه‌ای بود که از غوطه خوردن در آنها لذت می‌برد؛ سال‌هاست که مرور خاطرات عبدالمجید به جای خودش مونس تنهایی‌های مادر شده است؛ صدای چکه قطره‌های باران بر لبه پنجره، باز مادر را هوایی کرد؛ بلند شد تا سقف آجری را پس بزند و دل به لطافت باران بسپارد. دستش را به دیوار تکیه ‌داد، با کمری خمیده از در خانه ‌گذشت و جلوی در ایستاد؛ به نظرش آمد اینجا همان جایی است که عبدالمجید روزهای بارانی خود را به آنجا می‌رساند و می‌ایستاد؛ سعی کرد از دریچه نگاه فرزندش به اطراف نگاه کند و از باران لذت ببرد؛ چشم‌هایش را بست و احساس کرد عبدالمجید را می‌بیند. چشم گشود و به تپه روبرو خیره شد؛ عبدالمجید را دید که لباس پاسداری بر تن دارد؛ انگار از بارش باران لذت می‌برد اما دل مادر از دیدن عبدالمجید گرفت؛ لب‌های عبدالمجید از تشنگی ترک خورده بود؛ مادر یادش آمد فرزندش 5 روز در میمک در محاصره دشمن بوده و آب برای خوردن نداشته است...؛ دلش تپید، دلش مثل دل آسمان گرفت؛ قلبش فشرده و چشم‌هایش داغ شد و قطره‌ای اشک از گوشه چشم‌ها بر گونه‌های خیس‌اش جاری شد و با قطره‌های باران درآمیخت و پایین آمد.دوباره به روبرو خیره شد، عبدالمجید را دید که دارد به مادر اصرار می‌کند به خانه برگردد؛ حتی گریه و التماس ‌کرد؛ اما مادر برنگشت مادر با بغض و گریه می‌گفت «کجا بروم مادر؛‌ وقتی بدن تو 23سال است که زیر باران است چطور انتظار داری من زیر باران نباشم». مادر شاید باور نداشت که فرزندش به شهادت رسیده است؛ وقتی کسی به سراغش می‌رفت تا عکس‌های شهید را از او بگیرد، نمی‌داد و می‌گفت «این‌ها امانت‌های عبدالمجید است، هر وقت برگردد باید به او بدهم». مادر شهید مفقوالاثر «عبدالمجید امیدی» 23 سال چشم انتظار بود؛ 23 سال با هر بارانی که بارید اشک ریخت و همان جا که فرزندش به نظاره باران می‌ایستاد به آسمان خیره می‌شد، 23سال زیر باران دست به دعا بر می‌داشت تا عبدالمجید به بازگشت رضایت دهد اما صبر مادر تمام شد و عبدالمجید نیامد؛ اربعین سال 87 بود که عبدالمجید مادر را به مهمانی طلبید؛ و اینگونه بود که مادر با انتظارها و سجده‌های طولانی زیر باران خداحافظی ‌کرد و ترجیح داد خودش به دیدار فرزندش برود.


+ نوشته شـــده در سه شنبه 90 تیر 28ساعــت ساعت 12:2 صبح تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
کاش من هم شیمیایی می شدم

کاش من هم شیمیایی می‌شدم
در هوای تو هوایی می‌شدم
کاش «موجی» می‌شدم بی ادعا
غرق اوهام خدایی می‌شدم
دیدگانم را به «ترکش» می‌زدم
لایق این روشنایی می‌شدم
می‌فتادم روی مین بی‌دست و پا
عاشق بی‌دست و پایی می‌شدم
می‌نهادم سر به پایت تا ابد
مرده بودم مومیایی می‌شدم
بین مرگ و زندگی پل می‌زدم
باعث این آشنایی می‌شدم
چون شهیدان در پگاهی دلنشین
من فدایی من فدایی می‌شدم
دل به دریای محبت می‌زدم
قطره قطره کربلایی می‌شدم
یاد آن روزی که در وادی عشق
محو مردان خدایی می‌شدم
 
شاعر:بهروز ساقی جانباز 70 درصد نخاعی


+ نوشته شـــده در دوشنبه 90 تیر 27ساعــت ساعت 12:46 صبح تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
رسالت جانبازان

جانبازان و ایثارگران پشتوانه بزرگ جامعه و انقلاب اسلامی ما هستند. آنان اگرچه پایشان را از دست داده‏اند، اما ایستاده‏اند تا نام، یاد و فرهنگ شهیدان را زنده نگه دارند؛ و اگرچه ممکن است دستی در بدن نداشته باشند، ولی هم‏چنان علمداران این انقلابند. آنان شور و نشاط حسینی را در جامعه برپا داشته‏اند، و هم‏چنان در صحنه باقی مانده‏اند تا ولایت تنها نماند و علی زمان مظلوم واقع نشود. آنان مانده‏اند تا مصیبت‏های صدر اسلام تکرار نشود و ذهن مردم از عطر ولایت تهی نگردد. آری، آنان هم‏چنان مانده‏اند تا رسالت بزرگ خویش را که زمینه‏سازی برای ظهور حضرت ولی عصر، ارواحنافداه، می‏باشد به پایان رسانند.


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 تیر 12ساعــت ساعت 2:53 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
حضور در صحنه

هشت سال دفاع مقدس دوران آزمایش بزرگ الهی بود و آنها که در آن میدان جان‏فشانی کردند، افتخار دنیا و آخرت را کسب نمودند. اما جانبازان دلاور، هیچ‏گاه مسئولیت خود را تمام شده تلقّی نمی‏کنند و تا لحظه وصال به جهاد و کوشش مشغولند. آنان در دوران حماسه‏بینی دشمن را به خاک مالیدند و جامعه را نیز از نظر فکری متحول نمودند و جوانان را به سمت ارزش‏های معنوی و الهی سوق دادند؛ و امروز که دشمن تمام قدرت خود را برای سرکوبی اعتقادات و ارزش‏ها مصروف داشته است، جانبازان در صحنه حضور یافته‏اند تا مشعل فروزان ارزش‏های الهی را مشتعل‏تر نمایند و راهنمای جامعه و جوانان به سوی سعادت باشند.


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 تیر 12ساعــت ساعت 2:36 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر بدهید
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
همسران نمونه

 

همان‏گونه که جانبازان و ایثارگران در میهن اسلامی، تکریم می‏شوند شایسته است که از همسران آنان نیز که در بالاترین مرتبه‏های ایثار و فداکاری قرار دارند، تجلیل گردد. آنان پروانگان پاک‏بازی هستند که بی‏ادعا برگرد شمع وجود جانبازان در طوافند. پشتوانه دل‏سوزی‏ها و مراقبت‏های آنان است که جانبازان مسئولیت سنگین خویش را در جامعه به خوبی انجام می‏دهند. همسران جانبازان برای بانوان مسلمان و باایمانِ کشورمان سرمشق هستند. شناخت آنها عظمت‏های روحی و معنوی را در جامعه گسترش می‏دهد و لغزش‏ها و آلوده‏شدن به معیارهای مادی را کم می‏نماید.


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 تیر 12ساعــت ساعت 2:21 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر بدهید
برچسب ها: شهدا و ایثارگران
یادگار دوست

جانباز شدن حادثه و اتفاق ناگواری نیست، تصادف نیست. حضرت دوست جانبازان را این‏گونه پسندیده و عاشقان خویش را بدین آرایه مزیّن ساخته است. جانبازی حاصل تلاش برای کسب رضای الهی و مجاهدت در راه اوست و این نشان افتخار و موهبتی آسمانی و ملکوتی است که مخصوص عاشقان و شیفتگان کوی محبوب است. زبان حال هریک از جانبازان این است که:

از دوست به یادگار دردی دارم

کآن درد به صد هزار درمان ندهم


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 تیر 12ساعــت ساعت 2:18 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر بدهید
برچسب ها: شهدا و ایثارگران