لغت شناسان ، نظم را به معناى آراستگى ، هماهنگى ، پیوستگى ترتیب زمانى یا عددى یا مکانى ، رشته مروارید، میزان کردن ، قاعده قانون ،... دانسته اند؛ انضباط نیز در لغت ، به معناى استوار شدن ، نگاه داشتن ، رعایت قوانین و مقررات و نیز وفاى به نظم است . کلمه هایى مانند صف ، حد و حدود و تدبیر ، بیان کننده جلوه هاى نظمند. برخى ، درباره انضباط بر آن رفته اند که انضباط و راهنمایى تمایلات و غرایز فطرى به سوى هدفى ویژه است . انضباط، قانون زندگى است و از گذر آن ، فعالیت ها و رفتارها در ظابطه اى خاص در مى آید و هر کس در مى یابد که چه گونه باید زندگى کند و چه گونه از اوقات خود به گونه شایسته بهره جوید. انضباط، آن است که انسان در درون خود، خویشتن را به قاعده گیرد و ضبط کند و بپذیرد که مى باید خویشتندار باشد و بر خود و اعمال و احوالش غالب آید. وقتى این توانایى و تسلط در او پا گیرد، فردى منضبط مى شود که خود به خود، جز درستى از او صادر نمى شود و جز حالت و حرکت شایسته در او صورت نمى گیرد، ولى نظم آن است که انسان را با دیگران ، در حرکت جمعى همسو کند و براى فعالیت گروهى آمادگى بخشد. در این جا، غالبا، سازگارى مطرح است و ممکن نیست همه افراد، همواره ، به نظم و همکارى در جمع خشنود باشند. اگر بخواهیم این همسویى ، همیشگى باشد .