سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیر زنی که اشک ستارخان را در آورد ؛قزم دیری اولا اولا سن نیه داو

مردم ایران در جریان های تاریخی مصائب بسیاری را برای حفظ کیان و شرف دینی و ملی خود به جان خریده اند که به جهت ضعف تهیه کنندگان و هنرمندان تاکنون حتی بخش کمی از آن به نسل جوان ارائه نشده است. روایتی که در ادامه می آید شرح یکی از این خاطرات دلاورانه است.
محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بودند و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود. ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز از شهادت 27 زن شجاع تبریزی در روز 18 رمضان که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد. 
یکی از شاهدان عینی نبردها در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است: روزی می خواستند یکی از زخمی ها را زخم بندی کنند مجروح اصرار می کرد به او و لباسهای خونی اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت: (قزم دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده ام تو چرا به جنگ رفتی. 
گفتنی است این خاطره در بخشی از مقاله بلندی تحت عنوان نیمه پنهان تاریخ در مجله زمانه منتشر شده است که روایت های جالب و شنیدنی از غیرت و همت دینی زنان مسلمان ایرانی را در بحبوحه های تاریخ کشورمطرح کرده است.


+ نوشته شـــده در دوشنبه 90 مرداد 24ساعــت ساعت 3:13 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
دارا و سارا

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد


چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست؟ او در ، اروند آرمیده
دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در
از یک طرف و دیگر چشمی به خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند


دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ،‌ چادر « لباس جین » شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو دارا ست
سارا خود ،‌ از برای ، ‌جلب نظر بیاراست
دارا و گشواره ،‌ حقا که شرم دارد
در دست هایش امروز ، او بند چرم دارد


با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار!!!

شاعر: مرحوم ابوالفضل سپهر


+ نوشته شـــده در دوشنبه 90 مرداد 24ساعــت ساعت 2:54 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
جنگ نرم به یک روایت ساده

 

معانی واژه هایی که دشمنان ایران اسلامی سعی دارند تا با کمک امپراطوری رسانه ای خود به جای معنی واقعی آن ها به ملت ایران القا کنند:
1- جمهوری اسلامی= تناقض از درون، ناسازگاری جمهوریت با اسلامیت و متفاوت با مدلهای جهانی
2- استقلال= مقابله با جهانی شدن و انسداد کهنه مرزهای جغرافیایی
3- خودکفایی= تکرار مبتدیانه ساختار صنعتی جهان و تلف کردن استعدادهای ملی
4- ارزش گرایی= تعصب ورزی کورکورانه و ایدئولوژی گرایی دگماتیسمی (جزم گرایی)
5- مصرف مواد مخدر و قرصهای توهم زا= فضا رفتن
6-نوجوانی و جوانی= صفا کردن
7- فساد اخلاقی= صفا سیتی
8- بی غیرتی= روشنفکر و ریلکس بودن
9- بی حجابی و جلف پوشی= تریپ زدن
10- بی بند و باری= آزادی و مدنیت
11- شرک ورزی= قرائت های چندگانه از دین
12- خداگریزی= خردورزی و شعورگرایی
13- انحراف عقیدتی= روشنفکری
14- شیطان پرستی= عرفان گرایی
15- هرج و مرج طلبی= پلورالیسم یا کثرت گرایی
16- لیبرال منشی= آزاد اندیشی
17- تساهل و تسامح= اعتدال و آزاد منشی
18- رقص= حرکات موزون یا ایروبیک
19- قمار= درآمد اینترنتی
20- مفت خوری و بخت آزمایی= پیش بینی نتایج فوتبال
21- جاسوسی= اطلاع رسانی
22- سرقت و دزدی= دو در یا دو دره کردن
23- حجاب= زندانی شدن زن!
24- ازدواج= به تله افتادن
25- خانواده= گرفتاری
26- فرزند= دردسر
27- فلسطین،لبنان و عراق= کشورهای عربی ضد فارس
28- بی ادبی رفتاری= متفاوت بودن
29- اسراف= مدگرایی و تنوع طلبی


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90 مرداد 16ساعــت ساعت 12:44 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: جنگ نرم
فرق بین آدم های بزرگ،متوسط و کوچک

می گویند آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن

آدم های متوسط در باره چیزها سخن میگویند

آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند

آدم های بزرگ درد دیگران را دارند

آدم های متوسط درد خودشان را دارند

آدم های کوچک بی دردند

آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند

آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند بینند

آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند

آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند

آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند

آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد

آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم های کوچک مسئله ندارند

آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند

آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند

آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود میگیرند


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 90 مرداد 12ساعــت ساعت 10:13 عصر تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: اجتماعی
خنده فرشتگان

رسول خداصلّ الله علیه و آله از حضرت جبرئیل  امین(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل امین فرمود: بله.  (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 90 مرداد 6ساعــت ساعت 12:7 صبح تــوسط مرتضی صادقی | نظر
برچسب ها: مذهبی
داستان عقاب

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است  .عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند . ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد :چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد .برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود .پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند.زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ...و 30 سال دیگر زندگی می کند.چرا این دگرگونی ضروری است ؟بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 90 مرداد 5ساعــت ساعت 12:23 صبح تــوسط مرتضی صادقی | نظر