سید محمد اشرف علوی مینویسد: « در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون میآورد و روی سندان میگذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمیکرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاینرو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم:«تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن.» مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: «ای برادر! من آنگونه نیستم که تو گمان کردهای.»گفتم: «ای برادر! این کاری که تو میکنی، جز از مردمان صالح سر نمیزند.»
گفت: « گوش کن تا داستان عجیبی را دراینباره برای تو شرح دهم. روزی در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت: « برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟» من که شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشی با من به خانهام بیایی و خواسته مرا اجابت کنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد.» زن با ناراحتی گفت: «به خدا سوگند، من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم.» گفتم: «پس برخیز و از پیش من برو.» زن برخاست و رفت تا اینکه از چشم ناپدید شد.
پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: «نیاز و تنگدستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار کرد.» من برخاستم و دکان را بستم و وی را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم، گفت: «ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشتهام و بدینجا آمدهام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت کردهای.» من از او پیمان گرفتم که باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت.
من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: «چرا چنین میکنی؟» گفتم: «از ترس مردم.» زن گفت: «پس چرا از خدای مردم نمیترسی؟» گفتم: «خداوند، آمرزنده و مهربان است.» این سخن را گفتم و به طرف او رفتم.دیدم که وی چون شاخه بیدی میلرزد و سیلاب اشک بر رخسارش روان است. به او گفتم: «از چه وحشت داری و چرا اینگونه میلرزی؟ » زن گفت: «از ترس خدای عزوجل.» سپس ادامه داد: «ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی، ضمانت میکنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.» من که وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خداوند متعال رها کردم.» زن برخاست و رفت.
اندکی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی که تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: من مادر همان زنی هستم که نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: «آن زن از کدام خاندان بود؟» فرمود: «از ذریه و نسل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم).» من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شکر کردم که مرا موفق داشت و از گناه حفظم کرد و به یاد این آیه افتادم که خداوند میفرماید: «إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» خدا میخواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.» (احزاب: 33) سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمیسوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند».1
پی نوشت :
1. نک: فضائلالسادات، صص 240 و 241.
برگرفته از : کتاب «گناه گریزی» / سیدحسین اسحاقی / نشر دفتر عقل
اگر نتوانستند انتخابات را متهم کنند، خواهند گفت در انتخابات تقلب شده، خواهند گفت انتخابات تبعیضآمیز است، خواهند گفت چرا فلانی رد صلاحیت شد، چرا فلانی نیامد، چرا فلانی آمد. در هر صورت این حرفها را میزنند. اگر ما به جای سالی یکبار، هفته ای یک انتخابات هم داشته باشیم، باز این حرفها را خواهند زد. آنجایی هم که رد صلاحیت نیست، باز همین حرفها را میگویند. در انتخابات دور دوم شوراها مطلقا رد صلاحیت نبود. همان آدمهایی که واقعا به نظام عقیده ای ندارند، آمدند در انتخابات شرکت کردند و به خاطر بیاعتنایی مردم، رای هم نیاوردند،اما بازهم حرف میزنند! بههرحال اینها انتخابات را زیر سؤال میبرند. دشمن با یک انتخابات موفق، سراسری و پرشور مخالف است.
از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان (نوزدهم اردیبهشت 1384)
آیا آمار مصدومین «ترکش نگاه» را دارید؟
آیا ضایعات «تیرهای مسموم نگاه» را میشناسید؟
آیا میدانید چه تعداد، مبتلایان به ویروس هوس در بستر نگاه آرمیدهاند؟
خواهران ما باید در «سنگر حجاب» موضع بگیرند و برادران ما باید با «واکسن تقوا» خود را واکسینه کنند، وگرنه عوارض «نگاه» و «بدحجابی» دامن دو طرف را میگیرد.
اگر از عفونت مرداب رنج میبرید، اگر از خارستان محیط ناراحتید، اگر از بیفروغی دلها و کوچهها و خیابانها در هراسید،در بوستان زندگی گلی بکارید و به جای دشنام به تاریکی، چراغی روشن کنید و به جای نفرین به مرداب و خارستان، گلستان معطر بسازید.
شما که باغبان حیا و عفافید، چند گل زیبا پرورش دادهاید؟
هر دختر با ایمان و باحجاب و پاک و نجیب که تربیت کنید، گامی برای خشکاندن مرداب برداشتهاید و ظلمت را شکستهاید.
در حالی که خانواده های دارای دانش آموز از ساعت 6 صبح فرزندان خود را برای رفتن به مدرسه آماده می کنند و در گوش به زنگ آخرین اخبار، به نظر می رسد مشکلاتی که برای این خانواده ها به دلیل دیر تعیین تکلیف شدن وضعیت مدارس پیش می آید برای مسوولان آموزش و پرورش اساسا اهمیتی ندارد. لحن اطلاعیه های دیر هنگام آموزش و پرورش به جای اینکه همراه با پوزش باشد، آمرانه و تا حدودی توهین آمیز است و این در حالی است که خانواده ها فرزندان خود را با استرس ناشی از بی خبری در شرایط نا مناسب جوی راهی مدارس می کنند.
شاید اگر جناب وزیر محترم آموزش و پرورش، خودش یا خانواده محترمشان در این بلاتکلیفی و ترافیک سنگین و آزار دهند مانده بودند و در نهایت با افتضاح اطلاع رسانی وزارتخانه عریض و طویل شان روبرو می شدند و در آخر هم لحن حق به جانب اطلاعیه ها را می شنیدند فکری جدی برای برخورد با این بی نظمی تقریبا بی سابقه در اطلاع رسانی می کردند تا بیش از این کرامت شهروندی مورد توهین برخی مسوولان که احتمالا دیر از خواب خوش بر می خیزند قرار نگیرد.